مقالات نوشته شده ی: دکتر اصغر جنابی وهاب
چکیده
قرن بیستم در تاریخ بشریت با تحولهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، علمی و فنی و انقلابهای بزرگی روبرو بوده است که موجب تغییر نظام ارزشی کل جوامع گردید. این امر در تمام زمینه های فرهنگی از جمله هنر موسیقی نیز صدق میکند. تا قبل از آن «ایتالیا» مهد پیدایش اپرا بوده است و بسیاری از مدرسه ها آهنگسازی بر اساس قواعد اپرای ایتالیا را تقلید کردند. حتی در اروپا مدرسه های ملی جدیدی پدید آمدند که سنتهای اپرای ایتالیایی را با سنتهای هنر موسیقی ملی تلفیق کردند. در این تحقیق نیز هدف، معرفی چهار تن از تنورهای شناخته شده ایتالیایی و روسی، «انریکو کاروزو»، «بنیامینو جیلی»، «ایوان کوزلوفسکی» و «سرگی لمیشف» است. تنور، صدای زیری است که در بین مردان رواج دارد و در اپراها بیشتر نقش- ترانه های تک خوانی مرد، برای همین نوع صدا نوشته شده است. با وجود اینکه در بین صداهای تنور، متمایز و تکرار شدنی بودن، بسیار سخت بود، اما این افراد توانستند این کار را انجام دهند. آنها با داشتن استعداد آوازخوانی خود که با تواناییهای ذاتیشان و تلاشی خستگی ناپذیر به سطح بالایی ارتقا یافته بود، به اسطوره هایی تبدیل شدند که آنها و نامشان را جاودان ساخت و با هنرشان موجب وجد نسلهای متعددی شدند که این هنر را تعلیم خواهند دید.
انریکو کاروزو که با اجرای نقشهای متعدد در اپراهای «متروپلیتن» به عنوان یک تنور معروف در جهان شناخته شد و بنیامینو جیلی از خوانندگان ایتالیا که اجراهایش در اپراهای «شیکاگو» و متروپلیتن- که هر دو در تاریخ موسیقی جایگاه والایی داشتند- برگزار میشد. و دو نفر از تنورهای روسی: ایوان کوزلوفسکی که به «بلبل روس» شهرت داشت و «سرگی لمیشف» که هر دوی ایشان نیز در اپراهای روسی، نقشها ایفا نمودند. با مقایسه این چهار تنور، میتوان گفت که تفاوت سبک، باعث تمایز میان صداهای تنور نیست، بلکه شرایط آب و هوایی و ژنتیک حتی زبان گفتاری، از عوامل مؤثر درنوع رنگ صدا بوده و هست.
مقدمه
همانطور که اشاره شد، قرن بیستم درتاریخ بشریت، به صورت نقطه عطفی، نظام ارزشی و نقشه ژئوپلتیک کل انسانها را تغییر داد. اما با وجود تمام فراز و نشیبهایش قرن پیشرفت علمی- فرهنگی و توسعه هنر نیز بود و مسیرهای متعدد رویکردهای نوین و گاه متضاد، در درک و ارزش نهادن هنر پدیدار گشت. این امر در مورد موسیقی و هنر اپرا صدق میکند. اگر تا پیش از آن ایتالیا به عنوان مهد پیدایش هنر اپرا، جایگاه انحصاری را دراین نوع هنر به خود اختصاص داده بود و حتی نمایندگان سایر مدرسه های آهنگسازی در نوشتن اپرا سعی در تقلید از قواعد اپرای ایتالیایی مینمودند، اما در قرن بیستم مدارس ملی جدیدی ظهور کردند که سنتهای اپرای ایتالیایی را با سنتهای هنر موسیقی ملی تلفیق کردند. این امر به نوبه خود مشوقی برای توسعه هنر آوازخوانی شد و ویژگیهای آوازخوانی محلی جدی شد و توانست به موفقیت با سنتهای آوازخوانی کلاسیک، ترکیب شود.
انریکو کاروزو (۱۸۷۳- ۱۹۳۱) (Enrico Caroso)
«دوستان! باور کنید زمان زیادی نخواهد گذشت که این نوجوان به بزرگترین تنور جهان تبدیل خواهد شد». این سخنان که در لحظه شور و شعف «فرانچسکو تسوکی»- یک کارگزار موسیقی- به طور ناخودآگاه گفته شده بود، به سخنان سرنوشت سازی برای خواننده نوجوان و تازه کاری که به خاطر بیماری به صورت تصادفی به عنوان بازیگر اصلی تئاتر اپرای «Bellini Teatro» شهر «نیاپل» ظاهر شده بود و در طول روز دو بار نقش- ترانه «ریگولتو» را اجرا کرده بود بدل شد. این نوجوان کسی نبود جز انریکو کاروزو.
انریکو کاروزو در ۲۵ فوریه سال ۱۸۷۳، در خانواده «مارچلینو کاروزو» ی مکانیک در شهر نیاپل دیده به جهان گشود. در نه سالگی به لطف صدای رسا و زیبای کنترآلتوی خویش مورد توجه قرار گرفت و شروع کرد در کلیسای کوچک «سنت جووانلو» آواز بخواند. معلومات ابتدایی در زمینه موسیقی و آوازخوانی را نزد آموزگاران موسیقی همچون «جوزپه برونتستی»، «الساندر فاسانارو» و «دومنیکو آمیترانو» فرا گرفت.
در همان سنین نوجوانی، کاروزو در کارخانهای که پدرش در آنجا کار میکرد، استخدام شد. اما از علاقه او نسبت به هنرکاسته نشد و با فراگیری برخی از آریاهای اپرایی در نمایشهای اپرایی کوچک محل شرکت میکرد. مرگ مادرش- که تمرینهای موسیقی انریکو را را تشویق میکرد- برای پسر ۱۵ ساله ضایعه بزرگی بود. سالها سپری میشد و انریکو محله ای کار و حرفه های خود را تغییر میداد. اما به موسیقی وفادار بود. او زیر پنجره ها در مهمانیهای خانواده های ثروتمند و در کلیساها آواز میخواند. در «مسابقه های آواز خوانی نیاپلی» که همه ساله برگزار میشد، شرکت میکرد. آن سالها سالهای سخت و بیرحمی برای این نوجوان بود. اما او مأیوس نمیشد و بنا به توصیه «ادواردو میسیانوی باریتون»- دوست زمان کودکیاش- در سال ۱۸۹۱ تصمیم میگیرد که نزد «گولرمو ورجینه» تعلیم آوازخوانی ببیند. با این وجود که ورجینه معتقد بود آن پسر ویژگیهای صوتی محدود و متوسطی دارد، اما از کار با او خودداری نکرد. پس از گذشت سه سال، وقتی انریکو پس از یک ماه و نیم از خدمت سربازی بازگشت، تصمیم گرفت به طور جدی به حرفه موسیقی نوجوان بپردازد. البته به شرط دریافت ۲۵% دستمزدش. اولین کارهای او در تئاتر «مرکاندانته» محلی با عدم موفقیت به پایان رسیدند، اما او توانست در ترکیب گروه «ماریومورلی»- آهنگساز- که برای اپرای دوستان فرانچسکو – از آثار خودش- گرد هم آمده بودند، قرار گیرد و در نوامبر سال ۱۸۹۴ کاروزو برای اولین بار در نمایش اپرای حرفه ای برنامه اجرا کرد. با وجود اینکه اپرا زیاد به موفقیت نمی انجامید، اما «ایمپرساریو فارئرا» او را دریافت و قراردادی برای اجرای نقش- ترانه های تنور در اپراهای «عزت روستایی» و «فائوست» در شهر «کازرتا» در نزدیکی نیاپل با تنور جوان بست.
در سال ۱۸۹۵ فرانچسکو تسوکی اولین کنسرتهای هنرمند جوان را در «قاهره» ترتیب داد و در آنجا کاروزو اپراهای عزت روستایی، «ریگولتو»، «ژوکوند» و «مانون لسکو» را گاه حتی روزی دو بار میخواند. کاروزو با بازگشت به میهن، سفرهای کنسرتی خود را درسرتاسر ایتالیات آغاز کرد. در طول این سفرها او با «وینچنتسو لومباردینی» – آموزگار، رهبر ارکستر و تنور- آشنا شد و دانسته ها، تجربه و استعدادهای معلمی او به کاروزو کمک کرد تا به کسی تبدیل شود که کل دنیا او را بشناسند. در سال ۱۸۹۷ کاروزو بعد از اجرای برنامه در پالرمو، به «لیوورنو» دعوت شد تا نقش ترانه «رودولف» را در اپرای «بوهم» اجرا کند. آهنگساز، مجذوب صدا و تکنیک اجرای خواننده شده بود. او با شنیدن صدای کاروزو فریاد زد که: «سرنوشت، تو را برای من فرستاده است».
اما کاروزو در «میلان» به شهرت واقعی رسید و مانند همیشه به طور اتفاقی آن هنگام که برای نمایش اپرای «فدورا» – که بر مبنای نمایشنامه «ویکتورین ساردو» ی «اومبرتو جوردانو» ترانه سرای آن زمان نوشته شده بود- در «تناترو لیریکو» ی (Teatro Lirico» میلان آماده میشدند. در جایی که بهترین خواننده های زمان همچون «جما بلینچونی» و «روبرتو سانتیو» در ترکیب آن حضور داشتند. اما در سال ۱۸۹۸ وقتی فعالیتهای تدارکاتی اپرا در نقطه اوج خود قرار داشتند، خبر مرگ سانتیو رسید. برگزاری نمایش در خطر بود و در همان زمان جما لینچونی- نقش اصلی نمایش اپرا- که در مورد اجرای کاروزو در لیورنو شنیده بود، نامزدی او برای آن نقش را پیشنهاد کرد. اجرای اول نمایش در ۱۷ فوریه سال ۱۸۹۸ انجام گرفت. این اتفاق در زندگی هنری کاروزو نقطه عطفی بزرگ بود. واکنشهای مجذوبانه دوستداران موسیقی و منتقدین هنر فروکش نمیکرد و در همان زمان در مورد او نوشتند: «او یکی از عالیترین تنورهایی میباشد که تا به حال شنیده ایم». در نهایت در سال ۱۸۹۹- ۱۸۹۸ کنسرتهای خارج از کشور او در «سنت پترزبورگ» آغاز شد. سنت پترزبورگ نیز که جامعه موسیقی آن از دیرباز با غولهای هنر اپرای ایتالیایی آشنا بود، با شیفتگی و شور بسیار از هنرمند تازه کار استقبال کرد. به خصوص «ن. م. سلولوویوف» – منتقد روس- که بعد از نقش- ترانه «رادامیس» او در اپرای «آیدا- وردی» نوشت: «کاروزو رادامیس دلنشینی بود. باصدای قشنگ خود توجه سراسری را به خود جلب کرد. صدایی که تصور میشود به لطف آن این هنرمند به زودی در زمره تنورهای درجه اول جهان قرار گیرد». در سالهای ۱۹۰۲- ۱۸۹۹ کاروزو در «آمریکای جنوبی»، «رم» و باز هم در میلان کنسرتهایی اجرا کرد. این بار در تالار اپرای «لااسکالا»، «آرتوردونیستی» که بیشتر وقتها در بیان اظهارات تمجیدی خسارت به خرج میداد، مجذوب اجرای او در اپرای «نوشیدنی عشق» شد، تاب نیاورد و خواننده را در آغوش گرفت و گفت: «خدای من! اگر این امر اهل نیاپل کماکان این گونه اواز بخواند، کل دنیا را مجبور خواهد کرد که درباره خودش سخن بگویند». در سال ۱۹۰۱ ملاقات کاروزو و «شالیایین» در لااسکالا صورت گرفت که به یک دوستی پایدار تبدیل شد. هنرمند روس در مورد همکار ایتالیایی خود گفت: «صدای شما آن ایده آلی است که تا به امروز در جستجوی آن بوده ام». بعدها شالیایین بر دیوار اتاقی در اپرای متروپلیتن نیویورک که زمانی متعلق به کاروزو بود، مینویسد: «امروز با لرزش روح، من وارد اتاق تو شدم. دوست دوردست من! ولی تو خواننده اصیلی هستی از کشور دور، از مرگ سرد شکست خورده، در زیر خاک دراز کشیده ای؛ حالا اینجا نیستید و من گریه میکنم به خاطر کاروزو و گویا فرشته های هنر در یونان قدیمی به جواب من به آهستگی گریه میکنند».
شهرت کاروزو رفته رفته در حال افزایش بود. با وجود ناموفقیتهایی که در «بارسلون» و «بوداپست» داشت. در «مونته کارلو» و «لندن» با کف زدن بسیار او را پذیرفتند. در سال ۱۹۰۳ اولین برنامه خود را دراپرای متروپلتین نیویورک و در سال ۱۹۰۴ در «پاریس»، «برلین» و «پراگ» اجرا نمود. در سال ۱۹۰۳ کاروزو تک خوان تئاتر اپرای متروپلیتن شد و کل زندگی آینده خود را به آن تئاتر پیوند زد. اما درفاصله زمانی بین فصلهای تئاتر، هنرمند مثل همیشه در شهرهای اروپا و آمریکای جنوبی برنامه اجرا میکرد و تنها در سال ۱۹۱۴ به میهن خود سفر کرد که در آنجا نخست در رم وسپس در سال ۱۹۱۵ در میلان برنامه اجرا کرد.
کاروزو در متروپلیتن ۳۷ نقش- ترانه، یعنی حدود دو سوم نقش- ترانه هایی که در زندگی هنری خود اجرا کرده است را خواند. به طور معمول، خواننده یک تا دو هفته پیش از بازشدن فصل تئاتر در متروپلیتن از سفرهای کنسرتی خود بازمیگشت تا برای فصل جدید تئاتر آماده شود. این امر در سال ۱۹۲۰ نیز اتفاق افتاد که برای این خواننده آخرین بار بود. کاروزو در هنگام اپرای «پایاتستر» که در دمسابر همان سال برگزار میشد، بخش اول نقش- ترانه خود را به نحوی به پایان رساند که در وضع بسیار بدی به بیمارستان انتقال یافت. پزشکان، عفونت ریه را تشخیص دادند. کاروزو با این حال چهار نقش- ترانه دیگر نیز در اپرای متروپلیتن اجرا کرد. اما حال او رفته رفته وخیمتر شد که در نهایت در بهار سال ۱۹۲۱ به نیاپل – شهر میهنی خود- نقل مکان کرد و در دوم اوت همان سال از دنیا رفت.
کاروزو یکی از برترین تنورهای دراماتیک دنیا و نماینده بارز مدرسه ایتالیایی بود. در زمان پا گرفتن حیات هنری او جهتی به نام «ورایسم» (اپرای واقع نما «vero» در زبان ایتالیایی به معنی حقیقت میباشد). در هنر و موسیقی ایتالیایی شکل گرفته بود که موضوع آن موضوع های معیشتی وقت، وضعیت مناقشه های حاد، حماسه سازانی از قشرهای طبقه پایین و متوسط شهری و روستایی و جامعه هنرمندان غیر سنتی بودند و همچنین وضعیتهای روانی به شدت حزن انگیز در شالوده آن قرار داشتند. برای همین از اجراکننده برنامه، مهارت های اجرایی ویژه ای برای انتقال آن حالتها به بیننده خواسته میشود.
ایوان کوزلوفسکی (۱۹۹۳- ۱۹۰۰) (Ivan kozlovsky)
بلبل روس: این نامی است که برای «ایوان کوزلوفسکی» یکی از شخصیتهای برجسته و از غو لهای مدرسه آوازخوانی قرن بیستم برگزیده اند. کوزلوفسکی به لطف جذابیت تکرارنشدنی هنرمندانه اش استعداد زیاد و سخت کوشی خود و تلفیق بهترین سنتهای مدرسه کلاسیک روسی درخویش و رساندن آنها به حد کمال، به پدیده ای در حیات موسیقی دوران شوروی و الگویی زنده برای چندین نسل آوازه خوانی ها تبدیل گشت.
کوزلوفسکی در ۲۰ مارس ۱۹۰۰، در روستای «ماریانووکا» از توابع شهر کیف اکراین به دنیا آمد. از همان کودکی، در گروه موسیقی مدرسه آواز میخواند. در آغاز نوجوانی درگروه کر کانون ملی «ترویتسکی» کیف نام نویسی میکند و در مدت کوتاهی تک خوان گروه کر آکادمیک بزرگ «که آ. کورشیتس» ترانه سرای معروف، تبدیل میگردد و اولین معلم کوزلوفسکی شد. کوزلوفسکی با پشتیبانی و تلاشهای او در انیستیتوی موسیقی دراماتیک کیف قبول میشود وشاگرد «موراویووا» آموزگار و آوازه خوان شده و با موفقیت از آن انستیتو فارغ التحصیل میشود. آن زمان دوران جنگهای داخلی بود و کوزلوفسکی به عنوان داوطلب، عضو لشگر ۲۲ توپخانه ای ارتش سرخ درآمد ودرعین حال، شبانه در کنسرتهای اولین گروه کوچک اپرای محل که با توان مشتاقان تشکیل شده بود، برنامه اجرا میکرد. کوزلوفسکی در همین جا در «پولتاوا» به عنوان هنرمند اپرا شکل گرفت. در سال ۱۹۲۴ به تئاتر اپرای «خارکوف» دعوت شد و آنجا در اپرای «فائوست» با اولین برنامه فوق العاده خود به یکی از هنرمندان تراز اول بدل شد. سال ۱۹۲۵ در تئاتر اپرای «سوردلوفسکی» شروع به آوازخوانی کرد و از سال ۱۹۲۶ نام او در خبرنامه های اپرایی مسکو ظاهر شد. او اولین بار نقش ترانه «آلفرد» از اپرای «تراویاتا» را بر روی صحنه بزرگ اجرا میکند. بعد از نمایش، «م. ایپولوتوف»- رهبر اکستر- درباره او چنین گفت: «این هنرمند واقعی، پدیده ای آینده دار در عرصه هنر میباشد».
از آن زمان به بعد سابقه حرفه ای پرثمر این هنرمند در تئاتر بزرگ آغاز شد. جایی که او بیش از پنج دهه، گوناگون ترین ترانه ها را خواند. به خصوص باید خاطرنشان ساخت که شخصیت «لنسکی» که توسط خودش خلق شده بود، با وجود این که مطابق با بهترین سنتهای آواز خوانی روز بود، منحصر به فردو انفرادی بود. اما کوزلوفسکی، شخصیتهای دیگری را نیز چه در آثار آهنگسازان کلاسیک روسی و چه در آثار غولهای جهانی اپرا، شکل داده است و جدا از تفاوت و گاه حتی تناقض آنها نه فقط از نظر اجرای وکال به حساب ویژگیهای صوتی خوب و آمادگی تخصصی و مهارتهای خواننده به شکل عالی و بینقصی بودند، بلکه همچنین به لطف استعداد بازیگری و کارگردانی خود به اعماق روان قهرمانان رخنه میکردو نقش آنها را چون شخصیتهای واقعی ایفا نماید. برای همین تمام قهرمانانی را که او خلق کرده است، از عاشقان رمانتیک گرفته تا شخصیتهای حزن انگیز واقعه نما، از لنسکی، شاعر بی ریا گرفته تا «ریگولتو»، کنت اشرافی بیرحم و خودپسند از محبوبیت بینندگان بهره مند بودند و به درون روان آنها رخنه میکرند و او را وادار میساختند تا تجربه های قهرمان را دوباره زنده کند. «استانیسلافسکی» و «ول نمروویچ دانچنگو» کوزلوفسکی را خواننده- بازیگر توصیف نکرده اند؛ بلکه او را بازیگر- خواننده میدانند. دانچنکو با شنیدن اولین اجرای خواننده جوان در اپرای «رومئو و ژولیت» این سخنان را بیان داشته است: «شما بینهایت انسان شجاعی هستید. شما بر خلاف جریان حرکت میکنید و به دنبال افرادی برای همدردی نمیباشید. خود را به داخل طوفان تناقضاتی میاندازید که اکنون تئاتر آن را تجربه میکند. من درک میکنم که برای شما دشوار است و خیلی چیزها شما را میترساند؛ اما از آنجایی که ذهن خلاقانه شجاع شما به شما پرو بال میدهد، این امر در همه چیز احساس میشود. شنا کنید، توقف نکنید، کنج ها را هموار نسازید و از کسانی که برای آنها عجیب به نظر میرسید، توقع همدردی نداشته باشید».
به واقع، نگاه تیز کارگردنی نمروویچ- دانچنکو در همان زمان نه فقط استعدادهای بازیگری بلکه استعدادهای کارگردانی را در کوزلوفسکی خواننده متوجه شد و پیشگویی او به واقعیت پیوست. در سال ۱۹۳۸ گروه اپرای دولتی اتحاد جماهیر سوسیالیتسی شوروی به ابتکار کوزلوفسکی تشکیل شد که به رهبری او چند نمایش نیز اجرا کرد. این امر در واقع یک نوآوری جالب در ژانر اپرا بود و همانطور که خود میگوید: «نمایش کنسرت اپرا، از نظر هنری، شکل تمام عیار و کامل هنر موسیقی – نمایش است. ما با اتحاد نمایش کنسرتی، قبل از هر چیز، تلاش داریم سوژه دراماتیک را حفظ کنیم. سعی میکنیم ابزار ماهرانه ژست، تقلید و دکلمه گویی را در بازیگر پرورش دهیم. بازیگران ما بر روی صحنه کنسرت حرکت خواهند کرد. گریه خواهند کرد، خواهند خندید، همچون صحنه ای واقعی، زندگی خواهند کرد و اشیایی که آنها را احاطه کرده اند به همان اندازه واقعی خواهد بود تا بیننده به آسانی کل وضعیت و تحول درام را درک کند».
در آنجا تأثیر یک نمایش کامل ایجاد میشود که درآن موسیقی نقش اول را دارد. هنر کوزلوفسکی، نمود منحصر به فرد نانوشته و در عین حال، «سمعی بصری» زیباشناسی اپرای رئالیستی است. این هنرمند از همان آغاز مسیر هنری، صحنه های اپرا و کنسرت را با هم تلفیق میکرد و اگر فهرست ترانه های اوشامل ۵۰ عنوان باشد، فهرست آثار کنسرتی او از چند صد مورد فراتر میرود. او با همان موفقیت، آثار آهنگسازان اروپایی و آهنگسازان روز را میخواند. اما رمانس های ترانه سرایان روس، به خصوص «گلینکا» و «رخمانینف» به ذات هنری او نزدیکتر بود. او در اجرای رمانسهای رخمانینوف نوای زلال و عمیق ملودی روسی را طوری منتقل میکرد که به صورت نامعمول به اعماق روان انسان رخنه میکرد و این نوا برای بینش «بوتینی» و «چخوفی» وماهیت شاعرانه روسی، بسیار صمیمی بود. اما او در حین آثار گلینکا، چنان به حد کمال میرسد که هیچ وکالیستی نمیتواند بر او برتری یابد. «ب . آقانسف» اجرای او را این گونه توصیف کرده است: «گویا ملودی حرف میزند و شعر، آواز میخواند».
این ماهیت، سنت آوازخوانی کلاسیک روسی، به خصوص گلینکایی است و کوزلوفسکی، با شیوه های بیریا و ملایم اینتوناسیون آوازخوانی درخشان خود استاد بی رقیب و شوالیه وفادار آن بود. بر خلاف «Bell canto» که سرشار از افکتهای خارجی خوانندگان ایتالیایی است، این سبک آوازخوانی را به واقع میتوان Bell canto روسی نامید. ملودی روان و بینقص، نرمی طنین صدا، سبکی، حقانیت و گرمی تسخیر کننده روح، پایان یافتگی جمله موسیقی و حس ریتم، سلیقه و استادی بازیگری، اینها ویژگیهای این سبک است که ذات هنر آوازخوانی کوزلوفسکی میباشد.همچنین کوزلوفسکی، تئوریسین و گردآوری کننده موسیقی بود. اوترانه ها و رمانس های فولکلور روسی و اکراینی زیادی را گردآوری وتنظیم کرده است که بسیاری از آنها توسط خود او اجرا شده اند. دیاپازون اجرایی کوزلوفسکی- خواننده تئاتر مجلسیق- گسترده است. به سختی میتوان آوازه خوان دیگری یافت که بتواند این چنین به سبکهای گوناگون، گاه آثاری با ویژگیهای متضاد و ناسازگار از نظر اجرایی و سبکی دراین حداز کمال بخواند. این امر به لطف صدای بینظیر اودیاپازون وسیع (تا نت می از اکتاو دوم) و طنین فوق العاده ای صدا بین تنور تغزلی و تنور آلتینو تسلط عالی بر تنفس و در عین حال افسون بازیگری عالی و سخت کوشی بیپایان برای کوزلوفسکی میسر شد. علت همین بود که خواننده تا سن ۸۰ سالگی بر روی صحنه باقی ماند و به اسطوره زنده آوازخوان کلاسیک روسی تبدیل شد و نسلهای تازه آوازخوان ها با الهام از او تربیت شد هاند، مجذوب او شده اند و سعی کرده اند، میکنند و خواهند کرد که شبیه او باشند.
این هنرمند بزرگ در ۲۱ دسامبر سال ۱۹۹۳ در سن ۹۳ سالگی چشم از جهان فرو بست. او در حیات خلاقانه و پرثمر خود به دریافت جایزه های بسیاری نایل آمد. از جمله جایزه های دولتی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (در سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۴۹) و هنرمند فولکلور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (در سال ۱۹۴۰). اما بزرگترین دستاورد او عشق بی پایان تماشاگر بود. کوزلوفسکی به لطف استعداد بسیار و وفاداری بی پایان نسبت به هنر، جایگاه ویژه خود را در تاریخ هنر موسیقی جهان پیدا کرد و به سبب ارائه شایسته مدرسه روسی در کنار غول های هنر آوازخوانی قرار گرفت.
سرگئی لمیشف (sergei lesmeshv) (1977-1902)
ﺳﺮﮔﺌﯽ ﻟﻤﺸﻒ ﻓﺮزﻧﺪ «ﻫﺎﮐﻮوﯾﭻ» ﯾﮑﯽ از رﻣﺎﻧﺘﯿﮏ ﺗﺮﯾﻦ و ﺗﻐﺰﻟﯽﺗﺮﯾﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي ﻣﺪرﺳﻪ آوازﺧﻮاﻧﯽ روﺳﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي اﭘﺮاﯾﯽ ﺑﺴﯿﺎري را اﯾﻔﺎي ﻧﻘﺶ ﻧﻤﻮد و در ﺑﺮاﺑﺮ دﯾﺪ و ﻗﻀﺎوت ﺑﯿﻨﻨﺪﮔﺎن ﻗﺮار داد. او ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻨﺮدوﺳﺖ را ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻌﺪاد ﺑﺴﯿﺎر و ﺻﺪاي ﻃﻨﯿﻦ اﻧﺪاز ﺗﮑﺮار ﻧﺸﺪﻧﯽ ﺧﻮد، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﻋﻤﻖ ذات ﭘﺮﻧﺒﻮغ ﺧﻮد ﺑﯿﺶ از ۱۰ ﺳﺎل آنﻫﺎ را ﺷﯿﻔﺘﻪ ﺧﻮدﺳﺎﺧﺖ وﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺳﺎل ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺶ در ﺳﺎل ۱۹۷۸ ﺑﻪ اﻓﺘﺨﺎر او ۴۵۶۱ اﻣﯿﻦ ﺳﻨﮓ آﺳﻤﺎﻧﯽ را ﺳﺮﮔﻨﯽﻫﺎﮐﻮوﻟﻮﯾﭻ ﻟﻤﺸﻒ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ.
ﻟﻤﺸﻒ در ﺳﺎل ۱۹۰۲ در ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻮاده ﻓﻘﯿﺮ در روﺳﺘﺎي «ﻫﯿﻦ ﮐﻨﯿﺎزوو» اﺳﺘﺎن «ﺗﻮر» ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ. ﭘﺪرش ﺳﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﮐﻮﭼﮑﺶ را ﻧﺰد ﻣﺎدرش ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽﮔﺬارد و ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﮐﺴﺐ درآﻣﺪ ﻋﺎزم ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺷﻮد. ﺑﺮاي ﻫﻤﯿﻦ، آن ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﮏ از دوران ﮐﻮدﮐﯽ، ﻃﻌﻢ ﺗﻠﺨﯽﻫﺎ و ﺳﺨﺘﯽﻫﺎي زﻧﺪﮔﯽ را اﺣﺴﺎس ﮐﺮده ﺑﻮد. از ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﺎ ﮐﺎرﮔﺮي ﺑﻪ ﻣﺎدرش در ﻧﮕﻪ داﺷﺘﻦ ﺧﺎﻧﻮاده ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﺮد. در ﺳﺎل ۱۹۱۴ ﻧﺰد داﯾﯽ ﺧﻮد در «ﭘﺘﺮزﺑﻮرگ» ﻣﯽرود و ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺷﯽ ﻣﺸﻐﻮل ﻣﯽﺷﻮد. در آﻧﺠﺎ ﺑﺮاي اوﻟﯿﻦ ﺑﺎر ﺑﺎ زﻧﺪﮔﯽ و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺮي ﻣﻮاﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮد. آن ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ وﯾﮋه ﺑﻪ ﺳﯿﺮك ﻋﻼﻗﻪ ﭘﯿﺪا ﻣﯽﮐﻨﺪ و آرزوﯾﺶ ﺑﺎزﯾﮕﺮي در ﺳﯿﺮك ﻣﯽﺷﻮد، اﻣﺎ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ اول ﮐﻪ ﺷﺮوع ﺷﺪ، ﺑﻪ روﺳﺘﺎي ﭘﺪري ﺧﻮد ﺑﺮﻣﯽﮔﺮدد. ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ آﯾﻨﺪه ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺘﻔﺎوﺗﯽ در اﻧﺘﻈﺎرش ﺑﻮد.
ﺑﻌﺪ از اﻧﻘﻼب اﮐﺘﺒﺮ، ﺑﻪ اﺑﺘﮑﺎر ﻣﻬﻨﺪس «ﻧﯿﮑﻮﻻي ﮐﻮاﺷﯿﻦ» ﭘﺮﺷﻮق وذوق ﺑﺮاي ﺟﻮاﻧﺎن روﺳﺘﺎ ﯾﮏ ﻣﺪرﺳﻪ ﻓﻨﯽ ﺣﺮﻓﻪاي در روﺳﺘﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد. «ﮐﻮاﺷﯿﻦ» و ﻫﻤﺴﺮش «ﯾﻮﮔﻨﯿﺎ ﻧﯿﮑﻮﻻﯾﻮﻧﺎ» اﺳﺘﻌﺪاد ﭘﺴﺮ را درﻣﯽﯾﺎﺑﻨﺪ و ﻣﻮرد ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻗﺮار ﻣﯽدﻫﻨﺪ. ﯾﻮﮔﯿﻨﺎ ﻧﯿﮑﻮﻻﯾﻮﻧﺎ اوﻟﯿﻦ ﻣﻌﻠﻢ ﻟﻤﺸﻒ ﻣﯽﺷﻮد و ﺑﺎ ﻫﺪاﯾﺖ وي ﭘﺴﺮ ﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ از اﭘﺮا را ﻓﺮاﻣﯽﮔﯿﺮد و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ دوره آﻣﻮزﺷﯽ زﺑﺎن اﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ وﻓﺮاﻧﺴﻮي ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ. اوﻟﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ او در ﺑﺮاﺑﺮ ﻋﻤﻮم در دﺳﺎﻣﺒﺮ ﺳﺎل ۱۹۱۹ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي ﺣﺰﺑﯽ در ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن ﺷﻮراي اﺻﯿﻞ زادﮔﺎن ﺳﺎﺑﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﻮب ﺳﻮﻣﯿﻦ «اﯾﻨﺘﺮﻧﺎﺳﯿﻮﻧﺎل» ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪه ﺑﻮد، »ﺗﻮر« اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺖ. او ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎً ﺑﻪ ﺻﯿﺪ «ﻟﯿﻨﮑﻮف» – رﻫﺒﺮ ﻫﻨﺮي آن ﺷﺐ- ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﯽﺷﻮد و ﭘﯿﺸﻨﻬﺎد ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺑﺨﻮاﻧﺪ. ﺻﺮاﺣﺖ و اﻋﺘﻤﺎد ﺑﻪ ﻧﻔﺲ او ﺑﺎ ﺷﻮر و ﺷﻌﻒ و ﻣﺠﺬوﺑﯿﺖ ﺑﯽرﯾﺎي ﺗﻤﺎﺷﺎﭼﯿﺎن آن ﺷﺐ ﺟﺒﺮان ﻣﯽﺷﻮد. اﯾﻦ اﻣﺮ ﺟﻮان را ﻣﺠﺒﻮر ﮐﺮد ﺑﺮاي آﯾﻨﺪه ﺧﻮد ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺟﺪﯾﺪي اﺗﺨﺎذ ﮐﻨﺪ و ﺑﺎ وﺟﻮد اﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻪ دوﺳﺘﺶ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﻪ ﻣﺪرﺳﻪ ﻧﻈﺎﻣﯽ رﻓﺖ، اﻣﺎ در ﺳﺎل۱۹۲۱ ﻋﻼﻗﻪ و ﮔﺮاﯾﺶ او ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ او را رواﻧﻪ ﮐﻨﺴﺮواﺗﻮار ﻣﺴﮑﻮ ﻧﻤﻮد و در آﻧﺠﺎ او ﺑﺎ ﺻﺪاي دﻟﻨﻮاز ﺧﻮد ﻋﻼﻣﺖ ﮐﻤﯿﺴﯿﻮن ﺑﺴﯿﺎر ﺳﺨﺘﮕﯿﺮ را ﺑﻪ ﺧﻮد ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮد و در ﺑﯿﻦ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻣﺘﻘﺎﺿﯽ در ﻓﻬﺮﺳﺖ آن ﺑﯿﺴﺖ و ﭘﻨﺞ ﻧﻔﺮي ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ اﻣﮑﺎن ﺗﺤﺼﯿﻞ در ﮐﻨﺴﺮواﺗﻮار را ﮐﺴﺐ ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ. آﻧﺠﺎ ﭘﺮوﻓﺴﻮر »ن.گ. راﯾﺴﮑﯽ« و »س. ي. ﺗﺎﻧﻮا« – ﻣﺘﺨﺼﺺ ﻣﻌﺮوف آوازﺧﻮاﻧﯽ ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ او ﺑﻮدﻧﺪ. در ﺳﺎلﻫﺎي ۱۹۲۱- ۱۹۲۵ ﺳﺎلﻫﺎي ﺗﺤﺼﯿﻞ درﮐﻨﺴﺮواﺗﻮار دﺷﻮار و درﻋﯿﻦ ﺣﺎل ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮد. ﻃﯽ اﯾﻦ ﺳﺎلﻫﺎ او ﭘﺸﺘﮑﺎر ﺑﺴﯿﺎري از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن داد، ﺑﺴﯿﺎر ﻫﺪﻓﺪار ﺑﻮد و ﺑﻪ آﻧﭽﻪ داﺷﺖ اﮐﺘﻔﺎ ﻧﻤﯽﮐﺮد، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺗﺎزﮔﯽ ﺑﻮد و ﺑﺮاي رﺳﯿﺪن ﺑﻪ ﮐﻤﺎل ﺗﻼش ﻣﯽﮐﺮد. اﯾﻦﻫﺎ ﺧﺼﺎﯾﺼﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺮاه ﻫﻤﯿﺸﻪ زﻧﺪﮔﯽ آﺗﯽ و ﮐﻠﯿﺪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﯾﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﮔﺸﺘﻨﺪ. در اﯾﻦ ﺳﺎلﻫﺎ ﺑﺎ ﻏﻮلﻫﺎي وﮐﺎل ﻋﺼﺮ ﺧﻮد ﯾﻌﻨﯽ »ﺷﺎﻟﯿﺎﭘﯿﻦ« و »ﺳﺎﺑﯿﻨﻮف« – ﺗﻨﻮر ﺗﻐﺰﻟﯽ ﻣﻌﺮوف- آﺷﻨﺎ ﻣﯽﺷﻮد و او ﮐﻪ ﻣﺠﺬوب ﻫﻨﺮ اﺟﺮاﯾﯽ ﺳﺎﺑﯿﻨﻮف ﺷﺪه ﺑﻮد، اﺑﺘﺪا ﺻﺮﻓﺎً ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮد ﺗﮑﻨﯿﮏ آوازﺧﻮاﻧﯽ او را ﺗﻘﻠﯿﺪ ﮐﻨﺪ. اﻣﺎ اﻧﺘﻘﺎد »ﺳﺎدووﻧﯿﮑﻮف« ﺧﻮاﻧﻨﺪه، رﻫﺒﺮ ارﮐﺴﺘﺮ و آﻣﻮزﮔﺎر ﻣﻌﺮوف آن زﻣﺎن- در ﯾﮑﯽ از ﮐﻨﺴﺮتﻫﺎي ﺳﺎلﻫﺎي داﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ اﯾﻨﮑﻪ او ﻣﻘﻠﺪ ﺑﺪ ﺳﺎﺑﯿﻨﻮف اﺳﺖ و ﺑﺎﯾﺪ آن ﺟﻨﺒﻪ ﺧﻮﺑﯽ را ﮐﻪ در وﺟﻮدش ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﯿﺎﺑﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺶ وﻓﺎدار ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﺧﻮاﻧﻨﺪه آﺗﯽ را وادار ﺳﺎﺧﺖ ﮐﻪ دﯾﺪﮔﺎهﻫﺎي ﺧﻮد را در ﻣﻮرد ﻫﻨﺮ اﺟﺮاﯾﯽ ﻣﻮرد ﺑﺎزﻧﮕﺮي ﻗﺮار دﻫﺪ و ﺑﺎ ﻓﺮاﮔﯿﺮي ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎت ﻣﺪرﺳﻪ وﮐﺎل ﮐﻼﺳﯿﮏ روﺳﯽ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص آوازﺧﻮاﻧﯽ ﺳﺒﮏ ﺳﺎﺑﯿﻨﻮف، در ﺟﺴﺘﺠﻮي ﺳﺒﮏ ﻫﻨﺮي اﻧﻔﺮادي ﺧﻮد و ارﺗﻘﺎ آن ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ واﻗﻌﺎً ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺳﺒﮏ ﻟﻤﺸﻔﯽ ﻧﺎم ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ. او ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺳﺎﺑﯿﻨﻮف ﻣﯽﮔﺮدد، ﻫﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐﻪ ﺟﯿﻠﯽ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﮐﺎروزو ﺷﺪ.
ﻟﻤﺸﻒ ﺑﺎ ﻓﺎرغ اﻟﺘﺤﺼﯿﻞ ﺷﺪن از ﮐﻨﺴﺮواﺗﻮار در اﺳﺘﻮدﯾﻮ- ﺗﺌﺎﺗﺮ اﭘﺮاي »ك. اﺳﺘﺎﻧﯿﺴﻼﻓﺴﮑﯽ« ﺛﺒﺖ ﻧﺎم ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﮐﺎر ﺑﺎ اﺳﺘﺎد ﺑﺰرگ، ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﯽ ﺑﺮ ﭘﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ آﺗﯽ اﯾﻔﺎ ﮐﺮد. اﺳﺘﺎﻧﯿﺴﻼﻓﺴﮑﯽ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮد ﺧﻮاﻧﻨﺪﮔﺎن ﺟﻮان را از ﮐﻠﯿﺸﻪﻫﺎي ﻣﺮﺳﻮم اﭘﺮا ﺑﯿﺮون آورد ﺗﺎ آنﻫﺎ ﺑﺎ درك زﻧﺪﮔﯽ رواﻧﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي ﺗﺌﺎﺗﺮ، آواز ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ. در ﻫﻤﺎن زﻣﺎن ﻫﻢ اﯾﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻟﻨﺴﮑﯽ دراﭘﺮاي »ﯾﻮﮔﻨﯽ اوﻧﮓ« را ﺑﺮاي ﺧﻮد درﯾﺎﺑﺪ و آن ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﻨﺎي ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي او ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺸﺖ. ﺑﻌﺪﻫﺎ آن ﭘﺎﻧﺼﺪﺑﺎر در ﺻﺤﻨﻪﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻒ اﭘﺮا ﺑﺎ اﺟﺮاي او ﺧﻮاﻧﺪه ﺷﺪ )آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎر از ﺻﺤﻨﻪ ﺗﺌﺎﺗﺮ ﺑﺰرگ درﺳﺎل ۱۹۶۵( و ﻫﺮﮔﺰ ﻃﺮاوت و زﯾﺒﺎﯾﯽ ﺧﻮد را از دﺳﺖ ﻧﺪاد. ﭼﺮا ﮐﻪ ﻟﻤﺸﻒ ﻧﻤﯽاﯾﺴﺘﺎد و ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﻣﯽﮐﺮد و دﻧﯿﺎي دروﻧﯽ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺗﺌﺎﺗﺮ را ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺟﺪﯾﺪ اراﺋﻪ ﻣﯽﮐﺮد. ﺧﺎﻧﻢ »ل. زﯾﮑﯿﻨﺎ«- ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﺑﺰرگ روس- در ﻣﻮرد اﯾﻦ ﻧﻘﺶ ﺗﺮاﻧﻪ ﻟﻤﺸﻒ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: »ﻗﺒﻞ از ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺳﺮﮔﺌﯽ ﯾﺎﮐﻮﻓﻠﻮوﯾﭻ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺎك و دﻟﻨﺸﯿﻦ ﻟﻨﺴﮑﯽ از اﭘﺮاي ﯾﻮﮔﻨﯽ اوﻧﮓ اﺛﺮ »ﭼﺎﯾﮑﻮﻓﺴﮑﯽ« ادراك اﻓﺮاد ﻧﺴﻞ ﻣﻦ وارد ﺑﺎﺷﺪ. ﻟﻨﺴﮑﯽ ﻣﺎﻫﯿﺘﯽ ﺑﺎز و ﺑﯽ رﯾﺎ دارد و ﺧﺼﺎﯾﺺ ﻣﻬﻢ ﻃﺮز رﻓﺘﺎر ﻣﻠﯽ روس را درﺧﻮد ﭘﺮرﻧﮓ ﻣﯽﺳﺎزد. اﯾﻦ ﻧﻘﺶ ﺑﻪ ﻣﺤﺘﻮاي ﮐﻞ زﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮي او ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺸﺖ. آن ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ اﺛﺮ ﺣﺰن اﻧﮕﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ در ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺰرﮔﺪاﺷﺖ او ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺎزﮔﯽ در ﺗﺌﺎﺗﺮ ﺑﺰرگ ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪ ﻃﻨﯿﻦ اﻧﺪاﺧﺖ. آن ﺳﺎلﻫﺎي زﯾﺎدي ﺑﺎﻋﺚ ﮐﻒ زدن ﺑﻪ ﭘﯿﺮوزيﻫﺎﯾﺶ ﺷﺪ. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ او ﻧﺰد اﺳﺘﺎﻧﯿﺴﻼﻓﺴﮑﯽ ﺑﺮاي اوﻟﯿﻦ ﺑﺎر ﺳﻌﯽ ﮐﺮد ﺑﺮ روي رﻣﺎﻧﺲﻫﺎي ﭼﺎﯾﮑﻮﻓﺴﮑﯽ و »ﮐﯿﻮﯾﯽ« ﮐﺎر ﮐﻨﺪ.
ﻫﻤﻪ اﯾﻦﻫﺎ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮدﻧﺪ؛ اﻣﺎ ﺧﻮاﻧﻨﺪه اﺣﺴﺎس ﻣﯽﮐﺮد ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻋﻤﻠﯽ ﺟﺪي آوازﺧﻮاﻧﯽ ﻧﯿﺎز دارد و در ﻫﻤﯿﻦ زﻣﺎن ﺑﻪ ﻃﻮر ﻏﯿﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮه ﭘﯿﺸﻨﻬﺎدي از ﺗﺌﺎﺗﺮ اﭘﺮاي »ﺳﻮردﻟﻮﻓﺴﮑﯽ« درﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮد و ﺑﺎ وﺟﻮد اﯾﻨﮑﻪ در ﮐﻨﮑﻮر ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪه ﺑﺮاي ﮐﺎر در »ﺗﺌﺎﺗﺮ ﺑﺰرگ« ﻗﺒﻮل ﺷﺪه ﺑﻮد. اﻣﺎ ﺗﺮﺟﯿﺢ داد ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺧﻮاﻧﻨﺪه اﺻﻠﯽ در »ﺳﻮردﻟﻔﺴﮑﯽ« ﮐﺎر ﮐﻨﺪ ﺗﺎ در ﺗﺌﺎﺗﺮ ﺑﺰرگ در ﻧﻘﺶ ﺛﺎﻧﻮي ﺑﺎﺷﺪ و ﻗﻮل داد ۵ ﺳﺎل ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﺟﺎ اﻓﺘﺎده ﺑﻪ آﻧﺠﺎ ﺑﺎزﮔﺮدد. در ﺳﺎلﻫﺎي ۱۹۲۶- ۱۹۳۱ در ﺗﺌﺎﺗﺮﻫﺎي اﭘﺮاي ﺳﻮردﻟﻔﻮﺳﮑﯽ، ﺗﻮر، ﺳﭙﺲ ﺗﻔﻠﯿﺲ ﮐﻪ در آن زﻣﺎن ﯾﮑﯽ از ﻣﺮاﮐﺰ ﻣﻬﻢ ﻫﻨﺮ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻣﺎوراي ﻗﻔﻘﺎز ﺑﻮد ﮐﺎر ﮐﺮده اﺳﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻧﻮع ﺟﺪﯾﺪي از اﺟﺮا ﮐﺮدن اﭘﺮا ﺑﻪ اﺻﻄﻼح »ﻣﺪرﺳﻪ ﺟﻮان« ﺗﻮﺳﻌﻪ »اﻣﺎ ﮐﻮرﻟﯽ« ﭘﺪﯾﺪار ﮔﺸﺖ. ﮐﺎروزو ﺑﻪ ﻃﻮر ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ اﯾﻦ ﻣﺪرﺳﻪ ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪاﺷﺖ؛ اﻣﺎ ﻃﯽ اﺟﺮاي ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ اﭘﺮاﻫﺎي واﻗﻊ ﻧﻤﺎ او ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ و اﺟﺮا ﮐﻨﻨﺪه ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺖ. ﺣﺠﻢ ﺻﻮﺗﯽ ﻋﺎﻟﯽ او )۲/۵ اﮐﺘﺎو(، رﺳﺎﯾﯽ و ﻃﻨﯿﻦ اﻧﺪازي ﻗﻮي وﺑﺎرز ﺻﺪا، ﺗﮑﻨﯿﮏ ﻋﺎﻟﯽ، ﻣﻬﺎرتﻫﺎي ﻋﺎﻟﯽ در ﺗﻠﻔﻆ ﺻﻮتﻫﺎ و ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﯾﻬﺎي آوازﺧﻮاﻧﯽ ﺑﺎرز، اﺟﺮاﻫﺎي او را ﺑﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﯽﺳﺎﺧﺘﻨﺪ. ﺧﻮاﻧﻨﺪﮔﺎﻧﯽ ﺑﺎ دﺳﺘﮕﺎه ﺻﻮﺗﯽ ﮐﺎﻣﻞﺗﺮ ﻧﯿﺰ ﺑﻮدﻧﺪ؛ اﻣﺎ ﺣﺘﯽ دﺷﻤﻨﺎﻧﺶ و ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ او ﺣﺴﺎدت ﻣﯽورزﯾﺪﻧﺪ، ﻗﺒﻮل داﺷﺘﻨﺪﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪاﯾﯽ ﺑﺮ ﻃﻨﯿﻦ اﻧﺪازي ﻋﺎﻟﯽ، ﺻﺪاي ذاﺗﯽ ﻏﻨﯽ، ﺗﻤﯿﺰي و درﺧﺸﺶ ﺻﺪاي او ﺑﺮﺗﺮي ﻧﺪاﺷﺖ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺻﺪاﯾﺶ، ﺑﺮﺧﻮرد ﻫﯿﺠﺎنﻫﺎ و ﮔﯿﺮاﯾﯽ روان و ژرف اﻧﺪﯾﺸﺎﻧﻪ آرام ﻣﻠﻮدي را ﺑﺎ ﻗﺪرﺗﯽ ﻣﺸﺎﺑﻪ او ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻧﻤﺎﯾﺪ؛ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﺮﺣﻢ ﺑﺮاﻧﮕﯿﺰ و ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ دﻟﻨﺸﯿﻦ، ﻃﻐﯿﺎن روان اﺣﺴﺎﺳﺎت و اﻧﺪوه ﻣﻼﯾﻢ و … او ﺑﻪ ﻫﻤﻪ اﯾﻦﻫﺎ دﺳﺘﺮﺳﯽ داﺷﺖ. ﺣﺘﯽ ﻏﻮلﻫﺎي ﻫﻨﺮ اﭘﺮا ﻧﯿﺰ ﺷﯿﻔﺘﻪ اﺟﺮاي او ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ: »ادوارد رﺷﮑﻦ« – ﺑﺎس- در ﻣﻮرد اﯾﻦ ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: »ﺷﻤﺎ ﻣﺮا وادار ﻣﯽﺳﺎزﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ ﮔﻮش دادن ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﺰن ﻏﯿﺮ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ را اﺣﺴﺎس ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺪرت ﺑﺮاي ﻣﻦ اﺗﻔﺎق ﻣﯽاﻓﺘﺪ. در ﺷﻤﺎ دل، روح، ﺣﺲ ﺷﺎﻋﺮي و ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ».
طی این مدت او نقش ترانه های زیادی میخواند، فهرست ترانه های خود را با آریاهای جدید کامل میکند. قابلیتهای آوازخوانی و بازیگری خود را ارتقا میدهد. با موسیقی دانان و هنرمندان معروف زیادی ملاقات میکند که آنها تأثیر بسزایی در مسیر هنری آنی و جاافتادن تخصصی او داشتند.
«الکساندر پیروقوف» با شنیدن اجرای او بر روی صحنه اپرای تفلیس، به او توصیه میکند باز خود را بر روی صحنه تئاتر بزرگ بیازماید. آن زمان «و. آ. لوسکی» – کارگردان معروف- در تفلیس به سر میبرد. این هنرمند به رهبری او نقش «بردنئی» از اپرای «بانوی برفی» را آماده میکند. که اولین اجرای آن موفقیت بزرگی در تئاتر بزرگ داشت و لمشف به عضویت پرسنل تئاتر درمیآید. اما او در واقع در ۷ سپتامبر ۱۹۳۱ وقتی برای اولین بار نقش لنسکی را در اپرای «یوگنی اونگی» اجرا کرد. نزد تماشاگران معروف و محبوب شد. بعد از آن روز این خواننده در حدود ۲۵ سال در صحنه «تئاتر بزرگ» خواند و با فهرستی از ترانههای چه کنسرتی و چه اپرایی برنامه اجرا کرد. او در ترکیب گروه تئاتر بزرگ در صحنه های اپرایی شهرهای مختلف اتحاد شوروی و برلین کنسرت داد در همه جا تماشاچیان را با اجرای فوق العاده آوازخوانی و استعدادهای بازیگری مجذوب خود میساخت. روزنامه های برلین در مورد ایفای نقش لنسکی او این گونه مینوشتند: «شخصیت لنسکی با اجرای او با جذابیت خود همه را شیفته خود میسازد. صدای نه چندان قوی و در عین حال قشنگ و دلنشین این تتور از نظر فنی آن قدر کار شده است که همه اصوات از پیانیسیمو گرفته تا فورته به یک اندازه قشنگ به گوش میرسد. آواز او آنقدر سبک، راحت، بدون هیچ گونه تنش و آنقدر طبیعی است که نتیجه استادی درخشان است. هنر واقعی این «بل کانتو» آن قدر در حد کمال است که در هر صوتی روح وجوددارد و هر صوتی جان دارد».
لمشف در دهه ۱۹۳۰ مکرراً کنسرت میدهد. او حدود ۱۰۰ رمانس از چایکوفسکی را تنظیم کرده و طی ۵ شب کنسرت با موفقیت آنها را ارائه نمود با وجود اینکه خیلی از آنها دارای ماهیت متفاوتی از نظر صوتی و طنین بودند. او آثار آهنگسازان کلاسیک روز، اتحاد شوروی و نیز گرجی را با استادی بسیار اجرا میکرد. این واقعیت با وجود اینکه در دهه ۱۹۴۰ به علت بیماری جدی ریه، ریه راست او را از بدنش خارج کرده بودند، او همچنان به برنامه های عالی خود ادامه میداد. حتی تا پایان زندگی خود ویژگیهای صوتی واجرای فوق العادهای را از خود نشان میداد که خود گواه تسلط کامل خواننده بر هنر و اجرا و استادی او میباشد.
همچنین لمشف خود را در هنر کارگردانی نیز آزموده است. در سال ۱۹۵۱ در یکی از صحنه های کوچک شهر لنینگراد «تراویاتای» «وردی» را کارگردانی کرده است و در سال ۱۹۵۷ نیز اپراهای «ورتر» از «ماسنه» را در تئاتر بزرگ کارگردانی کرده و نقش ترانه اصلی را بازی کرده است. در سال ۱۹۳۹ در فیلم «تاریخ موسیقی» – تنها موسیقی عمر خود- «پتیاگوورکوف» راننده ایفای نقش نمود. همچنین از او میتوان به یک تئوریسین موسیقی و آموزگاری فوق العاده نام برد. از دهه ۱۹۵۰ در کنسراتوار مسکو تکخوانی تدریس میکرد، در سالهای ۱۹۵۶- ۱۹۶۲ اپرایی وابسته به کنسرواتوار را اداره میکرد. کتاب «راه هنر» که در سال ۱۹۶۸ منتشر شد، نه تنها اتوبیوگرافی این هنرمند میباشد، بلکه همچنین توصیه های خردمندانهای در مورد هنر آوازخوانی و تسلط برای آن ارائه میداد. در سال ۱۹۴۱ لمشف برنده جایزه دولتی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شد و در سال ۱۹۵۰ عنوان هنرمند فورکلور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را کسب نمود. وی به لطف هنر و صدای منحصر به فرد، خیال پردازی و استعدادی بیپایان، سخت کوشی خستگی ناپذیر، شخصیت بارز، شریف و درخشان خویش به یکی از چهره های بزرگ هنر آوازخوانی کلاسیک روسی و جهانی تبدیل گشت و نقش و جایگاه شایسته خود را در تاریخ موسیقی روسی و جهانی ثبت نمود.
ﻧﺎم ﺧﻮاﻧﻨﺪه و ﻫﻨﺮ ﻋﺎﻟﯽ او ﯾﮑﯽ از ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ دﺳﺘﺎوردﻫﺎي ﻫﻨﺮ آوازﺧﻮاﻧﯽ اﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﺑﻮدو در ﯾﺎد و ﺧﺎﻃﺮه ﺑﺸﺮﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ. اﻣﺮوزه ﻧﯿﺰ ﻫﻨﺮ اﺟﺮاﯾﯽ او ﻋﺎﻟﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻌﯿﺎر اﺳﺘﺎدي ﻗﻠﻤﺪاد ﻣﯽﺷﻮد ووﻗﺘﯽ در ﻣﻮرد اﺟﺮاي ﯾﮏ ﺗﻨﻮر ﺻﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﯿﺎن ﻣﯽآﯾﺪ، ﺑﺎ ﮐﺎروزو ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽﺷﻮد. ﺗﺼﺎدﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻣﺮﻣﺮي او ﺣﮏ ﺷﺪه اﺳﺖ: «ﻣﻌﺠﺰه ﮔﺮ ﺻﺪا ﻃﻼﯾﯽ، ار ﺗﯿﺎﯾﻞ».
ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻨﻮ ﺟﯿﻠﯽ (۱۸۹۰- ۱۹۵۷) (Beyamino Gigli)
در ﺳﺎل ۱۹۲۰ اﭘﺮاي ﻣﺘﺮوﭘﻠﯿﺘﻦ ﻧﯿﻮﯾﻮرك ﮐﻪ در ﺗﻤﺎﯾﻼﺗﺶ ﺑﺎ ﻫﻮﺳﺒﺎزي ﺑﺴﯿﺎري ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺷﺨﺺ را ﻗﺒﻮل داﺷﺖ وآن ﮐﺎروزو ﺑﻮد. ﺑﺎ ﺷﻮر و ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ و ﮐﻒ زدنﻫﺎي ﺑﺴﯿﺎر از ﻫﻤﻮﻃﻦ و ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ او ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻨﻮ ﺟﯿﻠﯽ ۳۰ ﺳﺎﻟﻪ، اﺳﺘﻘﺒﺎل ﮐﺮد. ﺟﯿﻠﯽ در ۳۰ ﻣﺎرس ﺳﺎل۱۸۹۰ در ﺷﻬﺮ »رﮐﺎﺗﺖ« اﯾﺘﺎﻟﯿﺎ در ﺧﺎﻧﻮاده ﯾﮏ ﮐﻔﺎش دﯾﺪه ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد. ﭘﺪر او ﺑﺎ وﺟﻮد اﻧﺘﻘﺎل ﻣﻬﺎرتﻫﺎي ﺣﺮﻓﻪ ﺧﻮد ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪش ﺻﺪا واﺳﺘﻌﺪادﻫﺎي ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮐﻮدك را ﻧﺎدﯾﺪه ﻧﮕﺮﻓﺖ و او را در ﻣﺪرﺳﻪ آوازﺧﻮاﻧﯽ ﮐﻪ در ﮐﻠﯿﺴﺎي ﻣﺤﻞ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯽﮐﺮد ﺛﺒﺖ ﻧﺎم ﻧﻤﻮد و در آﻧﺠﺎ ﭘﺴﺮك ﺑﻪ زودي ﺷﺮوع ﺑﻪ آوازﺧﻮاﻧﯽ در ﺗﺮﮐﯿﺐ ﮔﺮوه ﮐﺮ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﮐﺮد. ﺟﯿﻠﯽ ﻧﯿﺰ ﻗﺒﻞ از آﻏﺎز ﺣﺮﻓﻪ ﻫﻨﺮي ﺑﻪ ﮐﺎرﻫﺎي ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻮده اﺳﺖ و ﺑﺎ اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻣﺒﻠﻎ ﻻزم را ﺑﺮاي اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻧﺰد ﻻﺗﺴﺎراﻧﯽ- ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺤﻠﯽ- ﺗﻌﻠﯿﻢ آوازﺧﻮاﻧﯽ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺟﻤﻊ آوري ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺧﻮاﻧﻨﺪه در ۱۸ ﺳﺎﻟﮕﯽ، ﺷﻬﺮ ﻣﯿﻬﻨﯽ ﺧﻮد را ﺗﺮك ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺑﻪ رم ﻧﻘﻞ ﻣﮑﺎن ﻣﯽﮐﻨﺪ وﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ در ﻣﺪرﺳﻪ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮐﻪ واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎي »ﺳﺒﮑﺴﺘﯿﻨﯿﺎن« ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯽﮐﺮد، ﻗﺒﻮل ﺷﻮد. اﻣﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪ؛ اﯾﻦ اﻣﺮ ﻧﻮﺟﻮان ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ را ﻣﺄﯾﻮس ﻧﺴﺎﺧﺖ و ﺿﻤﻦ اﯾﻨﮑﻪ ﻧﺰد ﺧﺎﻧﻢ »آﻧﮋﻻ ﺑﻮﺗﻮﭼﯽ« – ﺧﻮاﻧﻨﺪه- ﺗﻌﻠﯿﻢ آواز ﺧﻮاﻧﯽ ﻣﯽدﯾﺪ، ﺑﻪ آﮐﺎدﻣﯽ ﻫﻨﺮي »ﺳﺎﻧﺘﺎﭼﭽﯿﻠﯿﺎ« ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﮐﺮد و ﺑﺎ ﮔﺬراﻧﺪن ﻣﻮﻓﻖ اﻣﺘﺤﺎنﻫﺎ از ﺳﺎل ۱۹۱۱ ﻓﺮﺻﺖ ﯾﺎﻓﺖ ﺗﺎ ﺣﺪود ﺳﻪ ﺳﺎل ﺷﺎﮔﺮد »آﻧﺘﻮﻧﯿﻮ ﮐﻮﺗﻮﻧﯽ«- ﺑﺎرﯾﺘﻮن آن زﻣﺎن- »اﻧﺮﯾﮑﻮ رزاﺗﯽ« و ﻗﺸﺮ ﮐﺎﻣﻠﯽ از آﻣﻮزﮔﺎران و ﻫﻨﺮﻣﻨﺪان ﻋﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺑﺴﺰاﯾﯽ در ﺷﮑﻞ دﻫﯽ و ﭘﺎﮔﺮﻓﺘﻦ اﯾﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ داﺷﺘﻨﺪ.
اﻣﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ واﻗﻌﯽ زﻣﺎﻧﯽ آﻏﺎز ﺷﺪ ﮐﻪ او در ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﯽ ﺧﻮاﻧﻨﺪﮔﺎن ﺟﻮان »ﭘﺎرم« ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮد و از ﺑﯿﻦ ﯾﮑﺼﺪ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﻨﺪه، ﻣﻘﺎم اول را ﺑﻪ ﺧﻮد اﺧﺘﺼﺎص داد و ﻧﻪ ﻓﻘﻂ رﺗﺒﻪ اول، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎن ﭘﺎرم را ﻧﯿﺰ ﮐﻪ از ﺳﻠﯿﻘﻪ ﺳﻄﺢ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻪ دﺳﺖ آورد. اﯾﻦ اﻣﺮ، درﻫﺎي ﺗﺌﺎﺗﺮ اﭘﺮاي اﯾﺘﺎﻟﯿﺎ را ﺑﻪ روي او ﮔﺸﻮد و در ﺳﺎل ۱۹۱۴ اوﻟﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺟﯿﻠﯽ در ﺗﺌﺎﺗﺮ »ﺳﻮﭼﯿﺎﻟﻪ« »رووﯾﻨﮕﻮ« و اﭘﺮاي »ژوﮐﻮﻧﺪ« »ﭘﻮﻧﮑﻠﯽ« اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻧﺠﺎﻣﯿﺪ. »ﺗﻮﻟﻮﺳﺮاﻓﯽ« رﻫﺒﺮ ارﮐﺴﺘﺮ، او را درﯾﺎﻓﺖ و ﺟﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ او ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ ﺗﺌﺎﺗﺮﻫﺎي آن زﻣﺎن ﯾﻌﻨﯽ »ﮐﺎرﻟﻮﻓﻠﯿﭽﻪ« دﻋﻮت ﺷﺪ و در آﻧﺠﺎ او ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ در اﭘﺮاﻫﺎي ژوﮐﻮﻧﺪ »ﺗﻮﺳﮑﺎ« و»ﻣﺎﻧﻮن« ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﮐﺮد. در ﺳﺎل ۱۹۱۵ او ﻧﻘﺶ ﺗﺮاﻧﻪ ﻓﺎﺋﻮﺳﺖ را در اﭘﺮاي »ﻣﻔﯿﺴﺘﻮﻓﻞ« اﺟﺮا ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺑﺎ اﯾﻦ ﻧﻘﺶ- ﺗﺮاﻧﻪ ﺑﺮاي اﺟﺮاي ﮐﻨﺴﺮت ﺑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﻬﺮﻫﺎي اﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﺳﻔﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ. اﯾﻦ اﻣﺮ اوﻟﯿﻦ ﮐﻨﺴﺮتﻫﺎي ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر اﯾﻦ ﺧﻮاﻧﻨﺪه را ﻧﯿﺰ در ﺳﺎل ۱۹۱۷ در ﻣﺎدرﯾﺪ و ﺑﺎرﺳﻠﻮن ﻣﺮاﮐﺰ ﻣﻌﺮوف اﭘﺮاي اﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﯽآورد.
ﻫﻤﺎن ﺳﺎل، اوﻟﯿﻦ اﺟﺮاي اﭘﺮاي »ﻟﻮدوﺗﺎ« ي »ﻣﺎﺳﮑﺎﻧﯽ« ﺻﻮرت ﻣﯽﭘﺬﯾﺮد ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﺮاي اﯾﻦ ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﺑﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽآورد ﮐﻪ ﺑﻪ »ﮐﺎرت وﯾﺰﯾﺖ« او ﺑﺮاي ﺻﺤﻨﻪﻫﺎي ﺑﺰرگ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮد و اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎي اﯾﻦ ﺗﻨﻮر ﺗﻐﺰﻟﯽ را ﻣﻮرد ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻗﺮار ﻣﯽدﻫﺪ. ﺑﺎ اﯾﻦ اﭘﺮا وي در ﺳﺎل ۱۹۱۸ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ دوﺳﺖ ﻣﯿﻼن ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﮐﺮد، اﻣﺎ در ﻧﻮاﻣﺒﺮ ﻫﻤﺎن ﺳﺎل ﺑﺎ اﺻﺮار »آرﺗﻮرو ﺗﻮﺳﮑﺎﻧﯽ« ﻧﻘﺶ ﻓﺎﺋﻮﺳﺖ در اﭘﺮاي ﻣﯿﻔﯿﺴﺘﻮﻓﻞ را درﺗﺎﻻر اﭘﺮاي ﻻاﺳﮑﺎﻻ اﺟﺮا ﮐﺮد. ﻻاﺳﮑﺎﻻ درﻫﺎي ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﺌﺎﺗﺮﻫﺎي اﭘﺮاﯾﯽ ﺟﻬﺎن را در ﺑﺮاﺑﺮ ﺟﯿﻠﯽ ﮔﺸﻮد. در ﺳﺎلﻫﺎي ۱۹۲۰- ۱۹۱۸ دﯾﮕﺮ او ﻧﻘﺶ ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي زﯾﺎدي را در ﻧﻤﺎﯾﺶﻫﺎي اﭘﺮاﯾﯽ ﺟﺪﯾﺪ اﺟﺮا ﻣﯽﮐﺮد. او در ﻣﯿﻼن، ﻣﻮﻧﺘﻪ ﮐﺎرﻟﻮ و »ﺑﻮﯾﺮس آﯾﺮس« ﻣﻮرد ﻣﯿﺰﺑﺎﻧﯽ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. در اﯾﻨﺠﺎ او در ﻫﻨﮕﺎم دوﻣﯿﻦ ﺳﻔﺮ ﺧﻮد ﺑﺮاي اوﻟﯿﻦ ﺑﺎر ﺑﻪ اﺛﺮ واﮔﻨﺮ ﻣﯽﭘﺮدازد و ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻋﺎﻟﯽ، »ﻟﻮﻧﮕﺮﯾﻦ« ﺷﺠﺎع، ﭘﺎك و ﭘﺮﻏﺮور را ﺷﮑﻞ ﻣﯽدﻫﺪ و اﮔﺮ در ۱۷ ﺳﺎل ﻗﺒﻞ اﻧﺮﯾﮑﻮ ﮐﺎروزو ﺳﻌﯽ ﮐﺮداﯾﻦ ﻧﻘﺶ- ﺗﺮاﻧﻪ را اﺟﺮا ﮐﻨﺪ، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ دﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺖ، اﯾﻦ اﻣﺮ ﺑﺮاي ﺟﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺿﺎﻣﻦ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ او ﺑﺪل ﮔﺸﺖ و ﺑﺎﻻﺧﺮه ﺷﻬﺮت ﺗﻨﻮر ﺗﻐﺰﻟﯽ او را ﻣﻮرد ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻗﺮار داد. ﺑﻌﺪ از ﮐﻨﺴﺮتﻫﺎي ﺟﯿﻠﯽ در»ﺑﺮزﯾﻞ« ﺑﺎﻻﺧﺮه ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ اﭘﺮاي ﻣﺘﺮوﭘﻠﯿﺘﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽﮔﯿﺮد از اﯾﻦ ﺗﻨﻮر دﻋﻮت ﺑﻪ ﻋﻤﻞ آورد و ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪاي ﻗﺒﻞ از ﺗﺮك ﮐﺎروزو، اوﻟﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ او در اﭘﺮاي ﻣﻔﯿﺴﺘﻮﻓﻞ ﺻﻮرت ﭘﺬﯾﺮد. در اﯾﻦ ﻓﺼﻞ ﺗﺌﺎﺗﺮ، او اﭘﺮاﻫﺎي »ﺑﻮﻫﻢ«، »ﺗﻮﺳﮑﺎ«، زﻧﺪﮔﯽ روﺳﺘﺎﯾﯽ و »ﻋﺸﻖ ﺳﻪ ﭘﺎدﺷﺎه« را ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ. اﻣﺎ در ﻣﺎرس ۱۹۲۱ ﺑﺎ اوﻟﯿﻦ اﺟﺮاي اﭘﺮاي »ﺟﻮرداﻧﻮ« ي »آﻧﺪره ﺷﺎﻧﻪ« – ﺗﺮاﻧﻪ ﺳﺎري ﻓﺮاﻧﺴﻮي- دل ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎن ﻧﯿﻮﯾﻮرك را ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﯽآورد و آنﻫﺎ ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدن درﺑﺎره ﺟﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﮐﺎزورو ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ۱۲ ﺳﺎﻟﻪ اﯾﻦ ﺗﻨﻮر در اﭘﺮاي ﻣﺘﺮوﭘﻠﺘﯿﻦ آﻏﺎز ﻣﯽﺷﻮد. ﮐﻠﯿﻪ ﻧﻘﺶ ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي ﺗﻐﺰﻟﯽ و ﺗﻐﺰﻟﯽ درام ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻨﺪه ﻫﻤﻮﻃﻦ ﻧﺎﺑﻐﻪاش ﺑﻪ او اﻧﺘﻘﺎل ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ. در ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎم او ﺑﺎ ﻧﻘﺶ- ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي ﺗﻐﺰﻟﯽ ﮐﻪ او را ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ رﺳﺎﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ و در ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي ﮐﺎروزو ﻧﯿﺰ ﻗﺮار ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ، ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﻣﯽﮐﻨﺪ.
در اﯾﻦ دوره، او در آﻣﺮﯾﮑﺎي ﺟﻨﻮﺑﯽ و اروﭘﺎ ﻧﯿﺰ ﮐﻨﺴﺮت ﻣﯽدﻫﺪ و ﺑﻪ »آﻟﻤﺎن«، »داﻧﻤﺎرك«، »ﻣﺠﺎرﺳﺘﺎن«، »آرژاﻧﺘﯿﻦ« و ﺑﺮزﯾﻞ و در ﺳﺎلﻫﺎي ۱۹۳۰ و ۱۹۳۳ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن ﺳﻔﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﮐﺎر داﯾﻢ ﺑﺎ اﭘﺮاي ﻣﺘﺮوﭘﻠﯿﺘﻦ، ﺳﻔﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎره ﺑﻪ ﻣﯿﻬﻦ ﺧﻮد را ﺑﺮاﯾﺶ ﺳﺨﺖ ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ، اﻣﺎ در ﺳﺎل ۱۹۳۳، ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺟﯿﻠﯽ دراﺳﺎس در اﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﺻﻮرت ﻣﯽﭘﺬﯾﺮد و در ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎم، اﯾﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺑﻪ ﮐﻨﺴﺮتﻫﺎي ﺧﻮد در اروﭘﺎ و آﻣﺮﯾﮑﺎي ﺟﻨﻮﺑﯽ اداﻣﻪ ﻣﯽدﻫﺪ. در ﺳﺎل ۱۹۳۸ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺑﻌﺪ از ﯾﮏ وﻗﻔﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ در ﻟﻨﺪن، ﻣﻮرد ﻣﯿﺰﺑﺎﻧﯽ ﻗﺮار ﻣﯽﮔﯿﺮد و در ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻫﻤﺎن ﺳﺎل، در »ﺳﺎن ﻓﺮاﻧﺴﯿﺴﮑﻮ« ي »آﻣﺮﯾﮑﺎي« ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽﺑﺮد. او در اﭘﺮاﻫﺎي ﺷﯿﮑﺎﮔﻮ و ﻣﺘﺮوﭘﻠﯿﺘﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ زﻣﺎن در ﺑﺮاﺑﺮ اﻓﺴﻮن ﺻﺪاي او ﻧﺎﺗﻮان اﺳﺖ.
از ﺳﺎل ۱۹۳۶ در ﻓﯿﻠﻢﻫﺎﯾﯽ ﻧﯿﺰ اﯾﻔﺎي ﻧﻘﺶ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﺪ. ﻇﺮف ۱۵ ﺳﺎل او در ﺣﺪود ۱۷ ﻓﯿﻠﻢ ﺳﯿﻨﻤﺎﯾﯽ ﺑﺎزي ﮐﺮد. ﺟﯿﻠﯽ، ﻗﻄﻌﻪﻫﺎﯾﯽ را از ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي اﭘﺮاﯾﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎ ﻫﻤﺎن اﺣﺴﺎس آﺗﺸﯿﻦ ﮐﻪ در ﺳﺎﻟﻦ ﮐﻨﺴﺮت اﺟﺮا ﻣﯽﮐﺮد را در ﻓﯿﻠﻢﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ. در ﺳﺎلﻫﺎي دﻫﻪ ۳۰ او ﺑﻪ ﻧﻘﺶﻫﺎي دراﻣﺎﺗﯿﮏ ﮔﺮاﯾﺶ داﺷﺖ و در ﻫﻤﺎن ﻫﻨﮕﺎم، آرﯾﺎﻫﺎي ﺗﻐﺰﻟﯽ را ﻧﯿﺰاﺟﺮا ﻣﯽﮐﺮد. او ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺣﻤﺎﺳﯽ واﻗﻊ ﻧﻤﺎ را اﯾﻔﺎي ﻧﻘﺶ ﻣﯽﮐﺮد. ﺑﻌﺪ از ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ دوم ﺑﺎ وﺟﻮد ﺑﺎﻻرﻓﺘﻦ ﺳﻨﺶ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ. در ﻓﺼﻞﻫﺎي ﺗﺌﺎﺗﺮ ﺳﺎل-ﻫﺎي ۱۹۴۵- ۱۹۴۶ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ۵۰ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻧﻘﺶ ﺗﺮاﻧﻪ »ﭘﻮﻟﯿﻮﻧﺎ« را در اﭘﺮاي روم و اﭘﺮاي »ﻧﻮرﻣﺎي« »ﺑﻠﯿﻨﯽ« را ك ﺑﺮاﯾﺶ ﺗﺎزﮔﯽ داﺷﺖ اﺟﺮا ﮐﺮد و در ﺳﺎل ۱۹۴۶ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه دﺧﺘﺮش »رﯾﻨﺎ« در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮان ﻟﻨﺪن در اﭘﺮاي ﺑﻮﻫﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﮐﺮد. در ﺳﺎل ۱۹۴۷ ﺑﻪ ﻻاﺳﮑﺎﻻ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮدد و ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺑﺮﺧﯽ از ﮐﺸﻮرﻫﺎي اروﭘﺎ وآﻣﺮﯾﮑﺎي ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺳﻔﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ. از ﺳﺎل ۱۹۵۰ ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺗﻠﻔﯿﻖ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ اﭘﺮا و ﮐﻨﺴﺮت ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﺪ و در ﺳﺎل ۱۹۵۳ از ﺻﺤﻨﻪ اﭘﺮا ﺻﺮﻓﻨﻈﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻓﻘﻂ ﮐﻨﺴﺮت اﺟﺮا ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﻣﻨﺘﻘﺪان ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ اﻧﮕﻠﯿﺴﯽ در ﻣﻮرد ﮐﻨﺴﺮتﻫﺎي اﯾﻦ ﺧﻮاﻧﻨﺪه اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﮔﻔﺘﻪاﻧﺪ: »ﺟﯿﻠﯽ ﺣﺘﯽ در ﺳﻦ۶۳ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻧﯿﺰ در زﻣﺮه ﺗﻨﻮرﻫﺎي ﭘﺮآوازه ﺗﺮاز اول ﺟﻬﺎن ﻗﺮار دارد. ﻋﻼوه ﺑﺮ آن او ﺑﺎ وﺟﻮد ﺳﻦ ﺧﻮد ﺟﻮانﺗﺮﯾﻦ آنﻫﺎ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ. اﻟﺒﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺷﮏ ﻧﺪارد ﮐﻪ زﻣﺎﻧﻪ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺟﺪي را ﺑﺮ روي ﺻﺪاي وي ﺑﺮ ﺟﺎي ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﺳﺖ، اﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﺮاوت، ﺳﺒﮑﯽ و اﻧﻌﻄﺎﻓﯽ ﮐﻪ در ﺳﺎلﻫﺎي ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺠﺬوب ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ، در او وﺟﻮد دارد«. در ﺳﺎل ۱۹۵۵ ﺑﻌﺪ از وﻗﻔﻪاي۱۶ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎز در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﮐﺮد و در ﺳﺎل ۱۹۵۶ ﺑﻌﺪ از ﮐﻨﺴﺮتﻫﺎي ﻟﻨﺪن، ﺑﻪ ﻃﻮر ﻧﻬﺎﯾﯽ، ﺻﺤﻨﻪ ﮐﻨﺴﺮت را ﺗﺮك ﮔﻔﺖ. ﺟﯿﻠﯽ در ۳۰ ﻓﻮرﯾﻪ ﺳﺎل ۱۹۵۷ از ﻋﻔﻮﻧﺖ رﯾﻪ در ﺷﻬﺮ رم ﭼﺸﻢ از ﺟﻬﺎن ﻓﺮو ﺑﺴﺖ.
او ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ آوازه ﺧﻮان در واﻗﻊ ﭘﺪﯾﺪه اي ﻏﯿﺮ ﻣﻌﻤﻮل در دﻧﯿﺎي ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺑﻮد. ﻧﺮﻣﯽ دﻟﻨﺸﯿﻦ، ﻋﻄﻮﻓﺖ، ﻗﺪرت و اﻧﻌﻄﺎف ﺷﮕﻔﺖ اﻧﮕﯿﺰ در ﺻﺪاي او ﺗﻠﻔﯿﻖ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﺻﺪاي او در ﮐﻠﯿﻪ ﻗﺴﻤﺖﻫﺎي ﻧﺖﻫﺎي زﯾﺮ و ﺑﻢ، در ﺣﺠﻢ ﺑﺰرﮔﯽ از ﺻﺪا ﺑﻪ ﺻﻮرت ﯾﮑﺴﺎن ﻃﻨﯿﻦ ﻣﯽاﻧﺪاﺧﺖ. او ﺑﻪ ﺗﻨﻔﺲ و ﺗﮑﻨﯿﮏﻫﺎي ﺻﻮﺗﯽ ﻣﺴﻠﻂ ﺑﻮد. ﺻﺪاﯾﺶ درﻫﻨﮕﺎم ﻧﻘﺶ- ﺗﺮاﻧﻪﻫﺎي ﺗﻐﺰﻟﯽ و ﭼﻪ دردراﻣﺎﺗﯿﮏ، ﺣﺘﯽ در ﻧﺖﻫﺎي ﺑﺴﯿﺎر زﯾﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻮش ﺧﺮاش و ﻣﺘﺸﻨﺞ ﻧﻤﯽﺷﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ رﺳﺎ و درﺧﺸدومنیکو ﺎن ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ. از دﺳﺘﮕﺎه ﺻﻮﺗﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮد و ﻫﺮ ﻧﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﺎ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻮدن و ﭘﺎﯾﺎن ﯾﺎﻓﺘﮕﯽ ﺧﻮد ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﻣﯽﺷﺪ. اﺟﺮاي آزاداﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺒﻮد آن اﺟﺮاي ﺑﺪاﻫﻪ را ﻣﺤﺪود ﻣﯽﺳﺎزد، از وﯾﮋﮔﯽﻫﺎي ﮐﺎر او ﺑﻮد. ﺑﺮاي ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺮ اﺟﺮاي او آن ﻗﺪر ﻣﺘﻔﺎوت و ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ آﺳﺎﻧﯽ ﻣﯽﺗﻮان آن را ﺑﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪان ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﻧﺴﺒﺖ داد. ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻨﻮ ﺟﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮑﯽ از ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎن درﺧﺸﺎن ﻣﺪرﺳﻪ آوازه ﺧﻮان اﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ، ﺟﺎﯾﮕﺎه ﺛﺎﺑﺖ ﺧﻮدرا در ﺗﺎرﯾﺦ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ دارد. او ﺑﺮاي ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮑﯽ از ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي ﮐﻼﺳﯿﮏ «cento Bell» ﺑﺎﻗﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ.
نتیجه گیری
با جمع بندی آنچه در مورد این هنرمندان گفته شد، به این نتیجه میرسیم که قرن بیستم نقطه عطفی در تاریخ هنر اپرا بود و یک دسته کامل از ستارگان بازیگر و خواننده را با خود به ارمغان آورد. برای آنها نه تنها تسلط بر ترفندهای فنی آوازخوانی زیبا و کلیشه های خشک هنر اجرا اهمیت داشت، بلکه همچنین درک وتجسم جامعه عمقیتر شخصیتهای اپرایی نیز مهم بود. شخصیت خود هنرمند، خلق و خوی انسانی او، درک زیباشناسی او در زندگی و هنر و گذر از آن از طریق ذات خود، استعدادهای او در ارائه شخصیتهای تئاتر در بستری زنده که از نظر روانی به حقیقت شبیه باشند، نیز نقش مهمی ایفا میکند.
آثار جدید اپرایی و اپراهای ملی پدیدار شدند که شیوه های جدید نمایشی اپرا و مهارتهای منحصر به فرد هنر اجرا را می طلبیدند. مدارس آوازخوانی مختلفی ایجاد شدند، تحصیلات هنرمند و آمادگی عقلانی او اهمیت یافت و … هنرمند دیگر فقط اجرا کننده نبود، بلکه اندیشمند نیز بود. این امر به ویژه در مدرسه موسیقی روسی نیز نمود یافت. هنرمندانی که دراینجا معرفی شدند، با بینش جامع و چند جانبه موسیقی خود متمایز میشدند: امری که به آنها این امکان را میداد که آثار اپرای کلاسیک – چه روسی، چه اروپایی و چه ایتالیایی- را به شکل منحصر به فرد، تفسیر و ارائه نمایند. به حتم این را نمیتوان در مورد خواننده های مدرسه ایتالیایی گفت، زیرا هم کاروزو و هم جیلی، از چارچوب سبک اپرای کلاسیک خارج نشدند، هر چند که آنها با شخصیت بارز وآوازخوانی خوب خود، تعبیر جدیدی از شخصیتهای نمایشی ارائه کردند.подводка для глаз ценаотзывыкупить палатку харьковкупить интерактивную игрушку